بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود


موی چینی رشته بست اما صدا خوابیده بود

کس به مقصد چشم نگشود از هجوم ما و من


کاروان در گرد آواز درا خوابیده بود

ای مکافات عمل پر بیخبر طی گشت عمر


در وداع هر نفس صبح جزا خوابید ه بود

با همه عبرت زتوفیق طلب ماندیم دور


چشم مالیدیم اما پای ما خوابیده بود

ما گمان آگهی بردیم ازبن بی دانشان


ورنه عالم یک قلم مژگان گشا خوابیده بود

عمرها شد انفعال غفلت از دل می کشیم


این ستمگر ساعتی از ما جدا خوابیده بود

سرکشی کردیم از این غافل که آثار قبول


در تواضع خانهٔ قد دوتا خوابیده بود

زندگی افسانهٔ نیرنگ مژگان که داشت


هرکه را دیدم درین غفلت سرا خوابیده بود

فتنه خویی از تکلف کرد بیدارم به پا


چون منی در سایهٔ برگ حنا خوابیده بود

همت قانع فریب راحت از مخمل نخورد


لاغری از پهلویم بر بوریا خوابیده بود

سخت بیدردانه جستیم از حضور آبله


هر قدم چشم تری در زبر پا خوابیده بود

آگهی توفان غفلت ریخت بیدل بر جهان


عالمی بیدار بود این فتنه تا خوابید ه بود